خواب دیده بود،
در ساحل دریا، در حال قدم زدن با خداست.
در پهنه ای از آسمان،
صحنه هایی از زندگی اش به نمایش در آمد. متوجه شد که در هر صحنه،
جای پای دو نفر در ماسههای ساحل فرو رفته؛ یکی جای پای او و دیگری جای پای خدا.
وقتی به جای پاها دقت کرد،
متوجه شد دقیقا در مواقع سخت
و ناراحت کننده،
فقط یک جای پا وجود داشته!
این موضوع او ار رنجاند و از خدا سوال کرد:
” خدایا!
تو گفتی چنانچه تصمیم بگیرم که با تو باشم، همیشه همراه من خواهی بود؛
ولی متوجه شدم
که در لحظه های سخت زندگی،
تنهایم گذاشته ای!
چرا ترکم کرده بودی؟!”
و خدا چنین پاسخ داد:
” بنده ی عزیزم،
من تو را دوست دارم.
هرگز تنهایت نگذاشته ام.
خواب دیده بود،
در ساحل دریا، در حال قدم زدن با خداست.
در پهنه ای از آسمان،
صحنه هایی از زندگی اش به نمایش در آمد. متوجه شد که در هر صحنه،
جای پای دو نفر در ماسههای ساحل فرو رفته؛ یکی جای پای او و دیگری جای پای خدا.
وقتی به جای پاها دقت کرد،
متوجه شد دقیقا در مواقع سخت
و ناراحت کننده،
فقط یک جای پا وجود داشته!
این موضوع او ار رنجاند و از خدا سوال کرد:
” خدایا!
تو گفتی چنانچه تصمیم بگیرم که با تو باشم، همیشه همراه من خواهی بود؛
ولی متوجه شدم
که در لحظه های سخت زندگی،
تنهایم گذاشته ای!
چرا ترکم کرده بودی؟!”
و خدا چنین پاسخ داد:
” بنده ی عزیزم،
من تو را دوست دارم.
هرگز تنهایت نگذاشته ام.
زمانی که تو در آزمایش بودی
و فقط یک جای پا می دیدی،
این درست زمانی بود
که من تو را در آغوش خود گرفته بودم.”
او با شنیدن این پاسخ،
زانو و زد و گریست.
زمانی که تو در آزمایش بودی
و فقط یک جای پا می دیدی،
این درست زمانی بود
که من تو را در آغوش خود گرفته بودم.”
او با شنیدن این پاسخ،
زانو و زد و گریست.