خاطرمان باشد: احساس گناه مسئلهای را حل نمیکند. فقط بار گناه تو را سنگینتر میکند. اما اگر مسئولیت احساس کنیم، خودمان حلش میکنیم.
به جای اینکه بگویید اگر این کار را بکنم، فقیر میشوم، بگویید این کار را نمیکنم تا ثروتمند شوم. به جای اینکه بگویی این را بخورم مریض میشوم، بگو این را نمیخورم تا تندرست بشوم.
با انگیزۀ عشق کار کنید. با انگیزۀ سازندگی جلو بروید و ترس را با «عشق» و احساس گناه را با «احساس مسئولیت» جایگزین کنید. آنوقت ببینید زندگیتان چقدر پربار میشود.
اینها پیشنهادهای من به شماست. خودتان میتوانید انتخاب کنید.
راستگو باشیم. به «اهدنا الصراط المستقیم» عمل کنیم. بخواهیم ما را به راه راست هدایت کند و پایش بایستیم. ساده هم نیست. خرج دارد. بزرگترین و سنگینترین هزینۀ آن هم غلبه بر ترس خودتان است.
اگر در مقابل تغییر مقاومت کنید، فکر خواهید کرد که زورگویی هست که میخواهد حرفش را به شما تحمیل کند. اما اگر به این فکر کنید که او هم انسانی است مثل شما، او میخواهد منافع خودش را حفظ کند و شما هم همینطور. مذاکره میکنید. اما اگر بخواهد به شما زور بگوید و قلدری کند، مطابق قانون در مقابلش بایستید. قلدری نکن. مؤدب ولی قانونی. راستگو باشیم. احساس و خواستههای خود را محترم و جدی بگیریم. نه اینکه درست است. فقط بدانید که چنین حسی را دارید. به آن واقف باشید.
دروغ نگویید. دروغ این است که دوست ندارید فلان کس بیاید خانه شما ولی بگویید چرا نمیآیی خانۀ ما؟!
خواستهتان را بگویید ولی دلیل ندارد که حق دارید. بگویید هر چند پذیرفته نشود.
مورد بعدی این است که واقعا و از ته دل از خداوند بخواهیم که حال ما را بهتر کند. از روی خلوص و نیت پاک به خدا بگویید. و حالا میدانید که کلیدش:
- «آموزش»، و
- «اقدام»
است.
با هر اقدامی چیزی یاد میگیرید ...
ممکن است موفق نشوید ولی با هر اقدامی چیزی یاد میگیرید. بیشتر اقدام کنید و بیشتر بیاموزید. و شروع کنید به بهبود وضعیت جامعهتان، از کنارِ خودتان به بیرون. لازم نیست دیگران را درست کنید. بگذارید آزاد باشند. خودتان الگویی باشید از آنچه که میگویید. چیزی را که حرفش را میزنید، عملا نشان دهید. رسول خدا، محمد امین، راستگو بود. وقتی دروغ نمیگوید، باورش دارند. از کودکی راستگو بوده. لازم نبود چیزی را ثابت کند. من محقق نیستم ولی شنیدهام که در هیچ جایی خداوند، کسی را دشمنِ خودش خطاب نکرده، مگر دروغگو را.
به خودتان سخت نگیرید. اگر از چیزی خوشتان نمیآید، بگویید. تعارف نکنید. دستکم با خودتان صادق باشید و این را بسط دهید. هر جا توانستید، مچ خودتان را بگیرید.
دوست دارید داستانی برایتان تعریف کنم: در یک روستا بودم. آنکه میزبانِ ما بود گفت من ده دقیقه بروم و برگردم. وقتی برگشت با افتخار گفت یکی از دوستانِ ما زمینش بغلِ مسجد است. میخواست آن را بفروشد. ولی بلندگوی مسجد باعث میشد مردم آن زمین را نخرند. ما رفتیم موقتا بلندگو را قطع کردیم تا زمین فروش برود و بعد دوباره وصلش کردیم. این را به عنوان افتخار داشت به ما میگفت. در حالی که متقلّب محسوب میشد. دروغ آن قدر رایج است که با افتخار از آن حرف میزنند.
لطفا هر آنچه را که میخواهید انجام شود، از «خودتان» شروع کنید و جلو بروید...
#محمود معظمی