خیلی از ما وقتی میخواهیم کاری جدید را شروع کنیم آن را میگذاریم برای یک روز خاص؛ مثلا روز تولدمان یا از اول ماه رمضان یا روز اول هفته، روز اول ماه، روز اول سال... شاید دلیلش این باشد که اغلب ما فکر میکنیم این روزها یک روز متفاوت هستند که میتوانند ما را تبدیل به یک آدم متفاوت کنند. اما آیا واقعا این طور است؟!
وقتی قماربازها پنج شش دور، بازی میکنند و میبرند؛ فکر میکنند که روی شانس هستند و دفعه بعد هم باید ببرند و بنابراین شرط بندی های بزرگ میکنند ... و خیلی وقتها می بازند! قماربازی هم که چندبار باخته است با خودش میگوید که امروز روز باخت من است و بازی جدید را آغاز نمیکند...
اما این فکر چیزی نیست جز «خطای ذهنی قماربازها»!
قماربازها فراموش میکنند که: «بازی جدید و دست جدید، خیلی ربطی به بازی قبلی ندارد...»
تنها چیزی که من از بازی قبلی با خودم میآورم «احساس» من است، من در یک بازی جدید دستاوردهایم را جابهجا نمیکنم بلکه احساسام را جابهجا میکنم.
قمار جدید، خیلی ربطی به قمار قبلی ندارد...
گذشته هم به آینده وصل نیست و اگر هست آن چیزی که گذشته را به آینده وصل میکند، «احساس من» است. حس خوب یا بدی که من از گذشته میآورم باعث میشود که زنجیر گذشته و آینده من متصل بماند. اگر هم گذشته و آینده به یکدیگر وصل باشند، حلقه اتصال آن اتفاقات بزرگی نیست که من آنها را بزرگ تصور میکنم بلکه اتفاقات خیلی کوچکیست که شاید بتوانند سرنوشت من را به کلی تغییر دهند مثل حرف زدن با یک غریبه در یک مهمانی، یا پاسخ دادن به یک پیامک، یا هزار و یک اتفاق سادهی دیگر!
گذشته به آینده وصل نیست و اگر هم هست اتصال آن، در آن دانه های درشتی نیست که من میبینم: در ادامه تحصیل، در مهاجرت، در ازدواج، ...خیلی از ما وقتی میخواهیم کاری جدید را شروع کنیم آن را میگذاریم برای یک روز خاص؛ مثلا روز تولدمان یا از اول ماه رمضان یا روز اول هفته، روز اول ماه، روز اول سال... شاید دلیلش این باشد که اغلب ما فکر میکنیم این روزها یک روز متفاوت هستند که میتوانند ما را تبدیل به یک آدم متفاوت کنند. اما آیا واقعا این طور است؟!
وقتی قماربازها پنج شش دور، بازی میکنند و میبرند؛ فکر میکنند که روی شانس هستند و دفعه بعد هم باید ببرند و بنابراین شرط بندی های بزرگ میکنند ... و خیلی وقتها می بازند! قماربازی هم که چندبار باخته است با خودش میگوید که امروز روز باخت من است و بازی جدید را آغاز نمیکند...
اما این فکر چیزی نیست جز «خطای ذهنی قماربازها»!
قماربازها فراموش میکنند که: «بازی جدید و دست جدید، خیلی ربطی به بازی قبلی ندارد...»
تنها چیزی که من از بازی قبلی با خودم میآورم «احساس» من است، من در یک بازی جدید دستاوردهایم را جابهجا نمیکنم بلکه احساسام را جابهجا میکنم.
قمار جدید، خیلی ربطی به قمار قبلی ندارد...
گذشته هم به آینده وصل نیست و اگر هست آن چیزی که گذشته را به آینده وصل میکند، «احساس من» است. حس خوب یا بدی که من از گذشته میآورم باعث میشود که زنجیر گذشته و آینده من متصل بماند. اگر هم گذشته و آینده به یکدیگر وصل باشند، حلقه اتصال آن اتفاقات بزرگی نیست که من آنها را بزرگ تصور میکنم بلکه اتفاقات خیلی کوچکیست که شاید بتوانند سرنوشت من را به کلی تغییر دهند مثل حرف زدن با یک غریبه در یک مهمانی، یا پاسخ دادن به یک پیامک، یا هزار و یک اتفاق سادهی دیگر!
گذشته به آینده وصل نیست و اگر هم هست اتصال آن، در آن دانه های درشتی نیست که من میبینم: در ادامه تحصیل، در مهاجرت، در ازدواج، ...