تمرین

The World Needs more Posetive People

تمرین

The World Needs more Posetive People

سلام خوش آمدید

ما یکی از نخستین خانواده‌ هایی در شهرمان بودیم که صاحب تلفن شدیم. آن موقع من 9-8 ساله بودم. یادم می‌آید که قاب برّاقی داشت و به دیوار نصب شده بود و گوشی‌اش به پهلوی قاب آویزان بود. من قدّم به تلفن نمی‌رسید اما همیشه وقتی مادرم با تلفن صحبت می‌کرد با شیفتگی به حرف‌هایش گوش می‌کردم.

بعد من پی بردم که یک جایی در داخل آن دستگاه، یک آدم شگفت‌انگیزی زندگی می‌کند به نام «اطلاعات لطفاً» که همه چیز را در مورد همه‌کس می‌داند. او شماره تلفن و نشانی همه را بلد بود.

نخستین تجربۀ شخصی من با «اطلاعات لطفاً» روزی بود که مادرم به خانۀ همسایه‌مان رفته بود. من در زیرزمین خانه با ابزارهای جعبه ابزارمان بازی می‌کردم که ناگهان با چکش بر روی انگشتم زدم. درد وحشتناکی داشت اما گریه فایده نداشت چون کسی در خانه نبود که با من همدردی کند.

انگشتم را در دهانم می‌مکیدم و دور خانه راه می‌رفتم که ناگهان چشمم به تلفن افتاد. به سرعت یک چهارپایه از آشپزخانه آوردم و زیر تلفن گذاشتم و روی آن رفتم و گوشی را برداشتم و نزدیک گوشم بردم. و توی گوشی گفتم «اطلاعات لطفاً» چند ثانیه بعد صدایی در گوشم پیچید:

  • آدم

"جان بلانکارد” از روی نیمکت برخاست

لباس ارتشی‌اش را مرتب کرد 

و به تماشای انبوه مردم که راه خود را از میان ا یستگاه قطار بزرگ مرکزی پیش می‌گرفتند مشغول شد.

او به دنبال دختری می‌گشت که چهره‌ی او را هرگز ندیده بود اما قلبش را می‌شناخت دختری با یک گل سرخ.

از سیزده ماه پیش دلبستگی‌اش به او آغاز شده بود.از یک کتابخانه‌ی مرکزی در فلوریدا, با برداشتن کتابی از قفسه ناگهان خود را شیفته و مسحور یافته‌بود.

اما نه شیفته‌ی کلمات کتاب بلکه شیفته‌ی یادداشتهایی با مداد, که در حاشیه‌ی صفحات آن به چشم می‌خورد. دست خطی لطیف که بازتابی از ذهنی هوشیار و درون بین و باطنی ژرف داشت.


در صفحه‌ی اول ”جان” توانست نام صاحب کتاب را بیابد: 

“دوشیزه هالیس می نل"


با اندکی جست و جو و صرف وقت توانست نشانی دوشیزه هالیس را پیدا کند.

” جان برای او نامه‌ای نوشت و ضمن معرفی خود از او درخواست کرد که به نامه نگاری با او بپردازد. 

روز بعد جان سوار کشتی شد تا برای خدمت در جنگ جهانی دوم عازم شود.

در طول یک‌سال و یک ماه پس از آن , 

آن دو به تدریج با مکاتبه و نامه نگاری به شناخت یکدیگر پرداختند.

هر نامه همچون دانه ای بود که بر خاک قلبی حاصلخیز فرو می‌افتاد و به تدریج عشق شروع به جوانه زدن کرد.

جان درخواست عکس کرد، ولی با مخالفت ”میس هالیس” روبه رو شد.


به نظر هالیس اگر جان قلبا به او توجه داشت دیگر شکل ظاهری‌اش نمی‌توانست برای او چندان با اهمیت باشد. 

ولی سرانجام روز بازگشت جان فرا رسید.

آن‌ها قرار نخستین ملاقات خود را گذاشتند : ۷ بعدازظهر در ایستگاه مرکزی نیویورک. 

هالیس نوشته بود : 

" تو مرا خواهی شناخت از روی گل سرخی که بر کلاهم خواهم گذاشت ." 


بنابراین راس ساعت ۷ بعدازظهر جان به دنبال دختری می‌گشت که قلبش را سخت دوست می‌داشت اما چهره‌اش را هرگز ندیده بود.

ادامه‌ی ماجرا را از زبان خود جان بشنوید: 

  • آدم

فردی سه عدد پرتقال خرید .
اولی را پوست کند ، خراب بود .
دومی را پوست کند ،خراب بود .
لامپ را خاموش کرد و سومی را خورد .

گاهی باید خودمان را به ندیدن و نفهمیدن بزنیم
تا بتوانیم زندگی کنیم.

  • آدم

قانون زندگی قانون باورها و مدار ها می باشد.


شما بر اساس باوری که دارید در مدار مربوط به آن باور قرار گرفته و تازمانی که در آن مدار قرار دارید مرتبا اتفاقات مربوط به آن مدار را تجربه خواهید کرد...


 انسانی که در مدار فقر قرار داره و باورھای فقیرانه ای داره، در مداری قرار داره که ھر روز فقط آدم ھای فقیر رو می بینه، کارھایی بھش پیشنھاد میشه، وام ھایی بھش داده میشه که ھر روز فقیرترش می کنه، ایده ھایی به ذھنش میرسه که فقط فقیرترش میکنه، چون در مدار فقر قرار گرفته و مدام اتفاق ھایی براش می افته که این باورھای فقیرانه رو به معرض نمایش میگذاره.


اما انسانی که در مدار ثروت قرار داره، و به عنوان مثال بر این باوره که می تونه ماھی 50 میلیون تومان درآمد داشته باشه، چون در مدار 50 میلیون قرار داره مدام ایده ھایی به ذھنش میرسه، اتفاق ھایی براش می افته، با افرادی مواجه میشه که در نھایت این فرد رو به درآمد ماھیانه 50 میلیون تومان میرسونه.


نکته جالب اینکه چون این فرد در این مدار 50 میلیون تومانی قرار داره، نه میتونه به درآمد 200 میلیون تومان در ماه برسه و نه مثلا درآمد 10 میلیون تومان در ماه، چون به اطلاعات و منابع ھیچ کدام از این دو مدار دسترسی نداره.

این امر در مورد تمامی جنبه ھای زندگی و در مورد تک تک افراد صدق می کنه و ذھنت وقتی که ھدفی رو بھش میدی و ھدفی براش تعیین می کنی، با توجه به مداری که در اون قرار گرفتی بھت پاسخ میده که: آیا می تونی به این ھدف برسی یا نه. ؟!! 


آیا مداری که در حال حاضر در اون قرار گرفتی به چنین منابعی که بتونه تو رو به ھدفت برسونه دسترسی داره یا برای رسیدن به این ھدف ویژه لازمه که مدارت رو تغییر بدی؟ 



  • آدم

ﮔﺮ ﺩﺭ ﻃﻠﺐ ﮔﻮﻫﺮ ﮐﺎﻧﯽ، ﮐﺎﻧﯽ 

 ﮔﺮ ﺩﺭ ﻫﻮﺱ ﻟﻘﻤﻪ ﻧﺎﻧﯽ، ﻧﺎﻧﯽ

 ﺍﯾﻦ ﻧﮑﺘﻪ ﺭﻣﺰ ﺍﮔﺮ ﺑﺪﺍﻧﯽ، ﺩﺍﻧﯽ 

 ﻫﺮ ﭼﯿﺰ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺟﺴﺘﻦ ﺁﻧﯽ، ﺁﻧﯽ

سلطان ولد، این اندیشه را در معارف خود با چند تمثیل بیان کرده است. به اعتقاد او، در آدمی دو صفت زمینی و آسمانی هست، هر صفت که بر او غالب شود، او را بدان صفت خوانند. اگر از اصل پاکان باشد، در طلب پاکی خواهد رفت و اگر از خاکیان باشد، خاک را جوید. و طرفه آنکه، صفت هر کس را در ترازوی خواسته‌اش سنجند. وی برای تقویت گفتار خود، حکایتی تمثیلی آورده است ازین قرار:
گرگی و آهویی با هم جفت شدند و ازیشان بچه‌ای پیدا شد. از مفتی‌یی پرسیدند که این را گرگ گیریم یا آهو؟ نامش چه نهیم؟ فتوی داد: دسته گیاه و استخوانها پیش این بچه نهید، اگر میل به استخوان کند، گرگ است. و اگر میل بدان گیاه کند و خوردن آن، آهو باشد.
سپس می‌افزاید:
همچنان حق تعالی آن جهان و این جهان و آسمان را با زمین آمیخت و جفت کرد. ما که بچگان این دوییم، اگر میل به علم کنیم، آسمانی باشیم. و اگر میل به خواب خور و نعم و ملبوسات این جهانی کنیم، زمینی باشیم.
این نکته رمز اگر بدانی، دانی
هر چیز که در جُستن آنی، آنی
..
رقصان شو ای قراضه کز اصل اصل کانی
جویای هرچه هستی، می‌دان که عین آنی
(معارف سلطان ولد، ص ۱۵۱ ـ ۱۵۳)
عطار گوید:
اگر تو پرّ و بال دنیی و عقبی بیندازی
خطابت آید از پیشان که هرچ آن جُستی، آنی تو
(دیوان، ص ۵۶۶)
  • آدم

زندگی امروز ما نتیجه ی انتخاب های آگاهانه یا نا آگاهانه ی گذشته ی ماست و انتخاب های امروز ، آینده ی ما را میسازند 

پس همواره شادی و خوشبختی را انتخاب کنیم و تکرار کنیم :


"من همیشه شادی و خوشبختی را انتخاب میکنم " 

 

"اگر دیگران توانستند پس من هم می توانم " 


"من هرگز دست از رویا هایم نمی کشم و مغلوب ترس و نا امیدی نخواهم شد چون نیروی درون من بر تر از تمام ترسها و مشکلات است"


"من شکست هایم را به پلکان ترقی تبدیل می کنم و به ماوراء شکستهای خود صعود خواهم کرد 

 موفقیت و شادکامی از آن من است چرا که هرگز نا امیدی و اندیشه ی نرسیدن را به ذهن خویش راه نمی دهم "


https://telegram.me/tamrinn

  • آدم


پیر مردی فرزانه که تقریبا تمام عمر خود را با درستی و پاکی زندگی کرده بود به خاطر بعضی اعمال ناشایست که در طول حیات خود در زمین مرتکب شده بود باید دوره ای کوتا ه را در جهنم سپری می کرد 

او با ورود به جهنم از آنچه که در آنجا می دید شگفت زده شد .وسایل مدرن هوای خوب و خیابانهای پر از درخت و همه جا میز های پر از غذا به چشم می خورد .

اما آدمها در جهنم به شدت گرسنه و لاغر بودند همه به نطر ترسناک می آمدند و این با وجود آن همه نعمت و امکانات عجیب می نمود 


او هنگامی که سر میز غذا نشست متوجه موضوع شد . تمام چنگال ها 180 سانتیمتر درازا داشتند و قانون چهنم این بود که هر کس باید غذا ی خود را با چنگالی که از دسته گرفته است میل کند 

کار مشکلی بود با اینکه چنگال از غذا پر می شد اما بر گرداندن آن به دهان تقریبا غیر ممکن بود با گذشت زمان پیر مرد دوره ی خود را سپری کرد و محکومیتش به آخر رسید و با حال نزار روانه ی بهشت شد 

او از دیدن وضعیت بهشت بسیار شگفت زده شد.

همه چیز مانند جهنم نو و مدرن بود حتی چنگالهای غذا خوری 180 سانتیمتری . تنها تفاوت در آدمها بود آنها همه سالم و شاداب بودند و همه با شادمانی می خندیدند

او از خود پرسید چطور ممکن است 

در بهشت ههم چیز مثل جهنم است پس چرا آدمها تفاوت دارند . حتی قانون غذا خوردن هم مانند جهنم بود . 

هنگامی که زنگ غذا به صدا درامد و همه سر میزها نشستند او پاسخ خود را دریافت

هر کس یک چنگال بلند برداشت آنرا از غذا پر کرد و با آن به شخص مقابل خود غذا داد

 آنها داشتند اصل عشق ورزیدن را می آموختند اصلی که ساکنان چهنم از آن بی خبرند .

https://telegram.me/tamrinn

  • آدم

 تیکه کلام آنها این است: سحرخیز باش تا کامروا باشی و تحقیقات هم نشان می دهد ممکن است حقایقی در این ضرب المثل قدیمی وجود داشته باشد.

بیدار شدن با (یا قبل از) طلوع خورشید به مدیرعاملانی مثل تیم آرمسترانگ از AOL و ایندرا نویی از پپسی این امکان را می دهد که فرصتی برتر نسبت به دیگران به دست بیاورند و مشکلات را قبل از اینکه بقیه ی مردم دنیا از رختخواب بیرون بیایند، از بین ببرند.

این ساعات "اضافه” شانسی برای انجام تفکر خلاقانه، ورزش روزانه، و گذراندن زمان با خانواده را به آنها می دهد.

در ادامه مدیران موفق و سحرخیزی را به شما معرفی می کنیم که ممکن است شما را متقاعد کنند که دیگر هرگز دکمه ی snooze را در تلفن همراهتان نزنید.


ماری بارا مدیرعامل جنرال موتورز


 

مثل مدیرعامل اسبق، دنیل آکرسون، مدیرارشد فعلی جنرال موتورز هم یک سحرخیز است. طبق پروفایلی در نیویورک تایمز، او به طور منظم ساعت ۶ صبح در دفتر کارش بوده و هست و این سحرخیزی مربوط به قبل از این است که او حتی مدیرعامل این شرکت شود.


تیم آرمسترانگ مدیرعامل AOL





مدیر اسبق گوگل به گاردین گفت که خوابش سنگین نیست و هر روز ساعت ۵ یا ۵:۱۵ صبح برای ورزش، مطالعه، سرهم بندی محصولات AOL و پاسخ گویی به ایمیل ها بیدار می شود. آرمسترانگ راننده ای دارد که او را هر روز به سر کار می برد و برای او این امکان به وجود می آید که در طول مسیر طولانی اش کارهایش را هم انجام دهد.


اورسولا برنز مدیرعامل زیراکس

برنز با بیدار شدن در ساعت ۵:۱۵ صبح، از ساعات اولیه ی صبح برای رسیدگی به ایمیل ها استفاده می کند و بعضی اوقات طبق Yahoo Financeتا نیمه های شب هم کار می کند.

او همچنین از زمانش برای ورزش کردن استفاده می کند که به عقیده ی لارا واندرکام ” کاری است که موفق ترین افراد قبل از صرف صبحانه انجام می دهند”. برنز دوبار در هفته ساعت ۶ یک ساعت از زمانش را برای آموزش شخصی, برنامه ریزی می کند.


جف ایملت مدیرعامل CE


ایملت به روزنامه آینده می گوید که هر روز ساعت ۵:۳۰ صبح برای ورزش بلند می شود و در طول آن روزنامه می خواند یا CNBC نگاه می کند. او ادعا می کند که ۲۴ سال تمام است که ۱۰۰ ساعت در هفته کار می کند.


ایندرا نویی مدیرعامل کمپانی پپسی

نویی با بیدارشدن در ۴ صبح، به روزنامه آینده می گوید "می گویند خواب نعمتی است که خدا به ما داده… نعمتی است که هیچوقت به من داده نشده.” در یک مجموعه سخنرانی در پپسی، او فاش کرد که هیچ روزی دیرتر از ساعت ۷ در سرکارش نبوده.


  • آدم

در فصل اول این کتاب، نویسنده از حضور بیش از هقتصد هزار تن مرد و زن از سال ۱۹۱۲ در کلاس های آموزش سخنرانی ایشان خبر میدهد. و می نویسد که این افراد گر چه در نظرات و سوالات ارسالی خود نقطه نظرات با شکل های متفاوت داشتند اما همه خواسته ای مشترک از قرار زیر داشتند:

” موقعی که از من درخواست می شود بپاخیزم و سخنرانی کنم چنان دست و پایم را گم می کنم و دچار ترس می شوم که قادر نیستم درست بیندیشم درست حواسم را جمع کنم و درست بیاد بیاورم که خیال داشتم چه چیز بگویم. من می خواهم اعتماد به نفس داشته باشم و در حال ایستادن قادر به تفکر باشم. من می خواهم افکارم نظم منطقی داشته باشد و می خواهم حرف هایم را خیلی روشن بیان کنم تا شنوندگان که تاجر و یا عضو موسسه هستند باور کنند ” هزاران نفر از آنان چنین گفته بودند.

این نویسنده مثال های مختلفی از افراد مختلف با سمت های مختلف می زند که در سخنرانی دچار مشکل میشدند و پس از مراجعه به دیل کارنگی(نویسنده کتاب آیین سخنرانی) مشکلشان حل شده و تبدیل به سخنرانانی قهار و زبردست شده اند که در همه اجتماعات به راحتی سخنرانی میکنند. بدون اینکه از چیزی بترسند. دیل کارنگی در جواب درخواست همه این افراد که در سخنرانی مشکل داشتند می گوید:

” فکر می کنید که من می توانم اما این مسئله ارتباطی به فکر کردن من ندارد. من کاملا اطمینان دارم که شما می توانید و می دانم که این کار را انجام خواهید داد بشرطی که به راهنمایی های من توجه کنید و آنها را در هنگام سخنرانی بکار ببندید. “

همچنین می گوید که یادگیری سخنرانی به نحو احسن بر می گردد به این که شخص فراگیرنده واقعا احساس کرده به سخنرانی نیاز دارد یا نه! و اینکه واقعا می خواهد یاد بگیرد یا نه! و الا هزار بار هم که آیین سخنرانی را بخواند فایده ای ندارد.

در جایی دیگر می گوید: حتی سخنرانان خبره قبل از شروع سخنرانی شروع به لرزیدن می کنند و عرق کردن. اما وقتی از جای خود برای سخنرانی بلند می شوند حالشان عادی می شود و آرام آرام خود را با شرایط منطبق می کنند و سخنرانی شان خیلی هم خوب از آب در می آید!

در آخر فصل ۴ اصل را برای یادگیری فن سخنرانی ذکر می کند:

  • آدم

درکشاکش خیر و شر، نیکی و بدی، نور و ظلمت، همیشه “قدرت” تنها یک وسیله بوده است. این وسیله همانند تمامی وسائلی از این دست نظیر علم، تکنولوژی و … می تواند در هر یک از این دو مسیر مورد استفاده و یا سوء استفاده قرار بگیرد. افزون بر این، قدرت و مراکز و شیوۀ توزیع آن در سازمان، همیشه از مباحث جذاب سازمان و مدیریت بوده است.


کتاب ۴۸ قانون قدرت در سال ۱۹۹۸ توسط رابرت گرین و یوست الفرز به چاپ رسید. این کتاب دارای اِلِمانهای شماتیک مشترکی با کتاب The Prince نیکولو ماکیاولی است و با مقالۀ کلاسیک سان زو تحت عنوان The Art of War قابل مقایسه می باشد.


قانون اول: هرگز قدرت مافوق تان را انکار نکنید …


همیشه کاری کنید که مافوق های تان به راحتی احساس برتری کنند. برای خرسند کردن و جلب رضایت آنها بهتر است در بیان استعدادها و توانمندی های خودتان زیاده روی نکنید زیرا ممکن است که موجب ترس و احساس عدم امنیت آنها بشوید. سعی کنید مافوق تان کمی بهتر از آنچه هست به نظر بیاید.


قانون دوم : هرگز بیش از اندازه به دوستان اعتماد نکنید، یادبگیرید از دشمنان استفاده کنید


از دوستان غفلت نکنید – آنها سریعتر از دیگران ممکن است با شما به خصومت بپردازند، زیرا براحتی احساس حسادت آنها تحریک می شود. بهتر است کسی که قبلاً با شما دشمنی می کرده را بکار بگیرید و او از یک دوست به شما وفادارتر خواهد بود زیرا چیزهای بیشتری برای اثبات دارد. در واقع باید از دوستان بیشتر از دشمنان در هراس باشید.


قانون سوم: اهداف خود را پنهان نگاهدارید


دیگران را در مورد مقاصد و اهدافی که دارید در ابهام و تردید نگاهدارید. اگر آنها علامت و نشانه ای در مورد اقدامات شما نداشته باشند قطعاً آمادگی لازم در برابر این اقدامات نخواهند داشت. آنها را از مقاصد خود دور نگاهدارید و اهداف خود را در هالۀ ضخیمی از ابهام قرار دهید تا اگر زمانی متوجه مقاصد شما شدند دیگر خیلی دیر شده باشد و فرصت ایجاد مخاطره برای تان نداشته باشند.


قانون چهارم : همیشه کمتر از حد ضروری بگوئید(حرف بزنید)


زمانی که سعی می کنید افراد را با واژگان تحت تأثیر قرار دهید، هر چه بیشتر بگوئید، منزلت خود را پائین تر آورده اید و بر اوضاع کنترل کمتری خواهید داشت. حتی اگر در مورد موضوع ساده ای هم صحبت می کنید اگر بصورت کلی و ناروشن در مورد آن گفتگو کنید، آنگاه بنظر می رسد که سخن قصار گفته اید. افراد قدرتمند با کم گوئی دیگران را تحت تأثیر قرار می دهند. هر چه بیشتر بگوئید احتمال اشتباه و … بیشتر خواهد بود.


قانون پنجم : خیلی چیزها به حیثیت و شهرت بستگی دارد لذا از آن حفاظت کنید


حیثیت و شهرت، فونداسیون و سنگ بنای قدرت است. با شهرت تنها ، می توان بر دیگران تأثیر گذارد و با اینحال اگر از این جایگاه سقوط کردید، آنگاه صدمه پذیر خواهید شد و از هر طرف مورد هجوم قرار خواهید گرفت. حیثیت و شهرت خود را غیر قابل خدشه کنید. همیشه مواظب حملات بالقوه باشید و آنها را در نطفه خفه کنید. در همین حال یاد بگیرید که دشمنان تان را با تهاجم به شهرت شان نابود کنید. آنگاه کنار بکشید و بگذارید تا افکار عمومی آنها را حلق آویز کنند.


قانون ششم: به هر قیمتی شده خود را مرکز توجه دیگران کنید


همه چیز با ظاهر و نمادی که دارد مورد قضاوت قرار می گیرد. چیزی که فاقد نماد است و به نحوی دیده نمی شود، به حساب نمی آید. هیچگاه اجازه ندهید در بین جمعیت گم شده، و در بی خبری دیگران مدفون شوید. همیشه متمایز باشید تا دیده شوید. به هر قیمتی که شده توجهات را به خود جلب کنید. خود را به آهنربائی از توجهات تبدیل کنید تا بزرگتر، جذاب تر، و مرموزتر از جماعت و مردم عادی بنظر برسید.


قانون هفتم: بگذارید دیگران مقاصد شما را به اجراء در آورند اما همیشه اعتبار خود را حفظ کنید.


از خرد، دانش، و تلاش دیگران برای پیشبرد مقاصد خود بهره بگیرید. این شیوه نه تنها زمان و انرژی ارزشمندی را در اختیار شما قرار می دهد بلکه کارآئی و سرعت تان را بطرز غیر قابل باوری افزایش می دهد. در پایان کمک کنندگان به شما فراموش، اما شما در یادها باقی خواهید ماند. هیچگاه آنچه که دیگران می توانند برایتان انجام دهند را خودتان انجام ندهید.


قانون هشتم: کاری کنید که دیگران نزد شما بیایند – در صورت لزوم از عوامل جذب کننده استفاده کنید


وقتی شخص دیگری را مجبور به اقدام می کنید، کنترل اوضاع را در دست دارید. همیشه بهتر است کاری کنید تا مخالفان تان بسوی شما بیایند و طرحهای خود را کنار بگذارند. آنها را با دستاوردهای جالب جذب کنید – آنگاه حمله را آغاز نمائید زیرا آس برنده در دست شماست.


قانون نهم: با عمل تان حرف تان را ثابت کنید نه با بحث و مجادله


هر گونه توفیقی که فکر کنید از مجادله و بحث بدست می آید، تنها یک پیروزی پرهزینه خواهد بود : پی آمدهای هیجانی حاصل از چنین مجادلاتی بسیار ماندگارتر از هر تغییر لحظه ای آراء و عقاید خواهد بود. هم رأی کردن دیگران با خود از طریق اعمال مان (بدون اینکه حتی کلمه ای بگوئیم) بسیار بسیار قدرتمندتر و اثرگذارتر است. عمل کنید، حرف نزنید.


قانون دهم: از آلودگی ها برحذر باشید: از ناراحتی و عدم موفقیبت اجتناب کنید


باور کنید که از تأثیر ناراحتی دیگران ممکن است نابود شوید- حالات و روحیات مانند ویتامین ها و یا میکروب ها عمل می کنند. شاید فکر کنید که در حال کمک کردن به فردی هستید که در حال غرق شدن است اما شما تنها خودتان را به درسر انداخته اید. ناراحتی گاهی به بدبختی می انجامد. با افراد شاد و خوشبخت معاشرت کنید و از افراد ناراحت و بدبخت بپرهیزید.

  • آدم

زندگی فرصتی محدود برای رسیدن به آرزوهایمان را پیش رو می گذارد.
تنها راه رسیدن به آنچه میخواهیم و خواستارش هستیم تمرین مهارت هایی است که ما را هر روز ، ثانیه به ثانیه به آنچه میخواهیم باشیم نزدیک تر می کند.