تمرین

The World Needs more Posetive People

تمرین

The World Needs more Posetive People

زندگی فرصتی محدود برای رسیدن به آرزوهایمان را پیش رو می گذارد.
تنها راه رسیدن به آنچه میخواهیم و خواستارش هستیم تمرین مهارت هایی است که ما را هر روز ، ثانیه به ثانیه به آنچه میخواهیم باشیم نزدیک تر می کند.

۱۱ مطلب با موضوع «شعر» ثبت شده است

جان 

به 

فدای 

عاشقان 

خوش 

هَوسی 

است 

عاشقی...


عشق پَرست اِی پسر!

بادِ هواست مابَقی....

مولانا

“مرز در عقل و جنون باریک است

کفر و ایمان چه به هم نزدیک است

 

عشق هم در دل ما سردرگم

مثل ویرانی و بهت مردم

 

گیسویت تعزیتی از رویا

شب طولانی خون تا فردا

 

خون چرا در رگ من زنجیر است

زخم من تشنه تر از شمشیر است

 

مستم از جام تهی حیرانی

باده نوشیده شده پنهانی

باده نوشیده شده پنهانی

 

عشق تو پشت جنون محو شده

هوشیاریست مگو سهو شده

 

من و رسوایی و این بار گناه

تو و تنهایی و آن چشم سیاه

 

از من تازه مسلمان بگذر بگذر

بگذر از سر پیمان بگذر بگذر

 

دین دیوانه به دین عشق تو شد

جاده ی شک به یقین عشق تو شد

 

مستم از جام تهی حیرانی

باده نوشیده شده پنهانی

باده نوشیده شده پنهانی”

 افشین یداللهی.

آهنگ تیتراژ سریال شب دهم با صدای علیرضا قربانی
دریافت

-----------------------

شب دهم مجموعهٔ تلویزیونی ایرانی به کارگردانی حسن فتحی است که در سال ۱۳۸۰ ساخته و به مناسبت ماه محرم در نوروز سال ۱۳۸۱ از شبکهٔ یک سیمای جمهوری اسلامی ایران پخش شد.

موسیقی این مجموعه ساخته فردین خلعتبری و خواننده تیتراژ آن علیرضا قربانی است. حسین یاری، کتایون ریاحی، رؤیا تیموریان و ثریا قاسمی از بازیگران آن هستند. 

نوازندگان:

تار: علی رزمی

سنتور: امید سیاره

ویلن و آلتو: بردیا کیارس/عماد رضا نکویی/مازیار ظهیر الدینی

کمانچه: محمد مرآتی

ضرب: فرامرز نجفی تهرانی

ترومپت: عباس صالحی

آواز سوپرانو: مهسا وحدت

 

روزی که برای اولین بار

تو را خواهم بوسید

یادت باشد

کارِ ناتمامی نداشته باشی

یادت باشد

حرفهای آخرت را 

به خودت 

و همه

گفته باشی

فکرِ برگشتن 

به روزهای قبل از بوسیدنم را 

از سَرَت بیرون کن

تو 

در جاده ای بی بازگشت قدم می گذاری

که شباهتی به خیابان های شهر ندارد

با تردید

بی تردید

کم می آوری ... 

 

  افشین یداللهی

 

تو چه دانی که پس هر نگه ساده ی من
چه جنونی ، چه نیازی ، چه غمی ست ؟
یا نگاه تو ، که پر عصمت و ناز
بر من افتد ، چه عذاب و ستمی ست
دردم این نیست ولی
دردم این است که من بی تو دگر
از جهان دورم و بی خویشتنم
پوپکم ! آهوکم
تا جنون فاصله ای نیست از اینجا که منم

مهدی اخوان ثالث

از کفر من تا دین تو راهی به جز تردید نیست

دلخوش به فانوسم نکن، اینجا مگر خورشید نیست

با حس ویرانی بیا تا بشکند دیوار من

چیزی نگفتن بهتر از تکرار طوطی وار من

بی جستجو ایمان ما از جنس عادت می شود

حتی عبادت بی عمل وهم سعادت می شود

با عشق آنسوی خطر جائی برای ترس نیست

در انتهای موعظه دیگر مجال درس نیست

کافر اگر عاشق شود بی پرده مومن می شود

چیزی شبیه معجزه با عشق ممکن می شود

افشین یدالهی

تیراژ سریال مسافری از هند
حجم: 2.7 مگابایت

آفریدگارا

بگذار

دهان تو را ببوسم

غبار ستاره ها را از پلک فرشتگانت بروبم

کف خانه ات را

با دمب بریده ی شیطان جارو کنم

متولد شدم

در مرز نازک نیستی

سگ های شما

از دهان فرشتگان دورو نجاتم دادند.

 

پروردگارا

نه درخت گیلاس، نه شراب به

از سر اشتباهی

                آتش را

            به نطفه های فرشته یی آمیختی

و مرا آفریدی.

 

اما تو به من نفس بخشیدی عشق من!

دهانم را تو گشودی

و بال مرا که نازک و پرپری بود

تو به پولادی از حریر

                        مبدل کردی.

 

سپاسگزارم خدای من

خنده را

        برای دهان او

او را

به خاطر من

و مرا

به نیت گم شدن آفریدی.


شمس لنگرودی


ﮔﺮ ﺩﺭ ﻃﻠﺐ ﮔﻮﻫﺮ ﮐﺎﻧﯽ، ﮐﺎﻧﯽ 

 ﮔﺮ ﺩﺭ ﻫﻮﺱ ﻟﻘﻤﻪ ﻧﺎﻧﯽ، ﻧﺎﻧﯽ

 ﺍﯾﻦ ﻧﮑﺘﻪ ﺭﻣﺰ ﺍﮔﺮ ﺑﺪﺍﻧﯽ، ﺩﺍﻧﯽ 

 ﻫﺮ ﭼﯿﺰ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺟﺴﺘﻦ ﺁﻧﯽ، ﺁﻧﯽ

سلطان ولد، این اندیشه را در معارف خود با چند تمثیل بیان کرده است. به اعتقاد او، در آدمی دو صفت زمینی و آسمانی هست، هر صفت که بر او غالب شود، او را بدان صفت خوانند. اگر از اصل پاکان باشد، در طلب پاکی خواهد رفت و اگر از خاکیان باشد، خاک را جوید. و طرفه آنکه، صفت هر کس را در ترازوی خواسته‌اش سنجند. وی برای تقویت گفتار خود، حکایتی تمثیلی آورده است ازین قرار:
گرگی و آهویی با هم جفت شدند و ازیشان بچه‌ای پیدا شد. از مفتی‌یی پرسیدند که این را گرگ گیریم یا آهو؟ نامش چه نهیم؟ فتوی داد: دسته گیاه و استخوانها پیش این بچه نهید، اگر میل به استخوان کند، گرگ است. و اگر میل بدان گیاه کند و خوردن آن، آهو باشد.
سپس می‌افزاید:
همچنان حق تعالی آن جهان و این جهان و آسمان را با زمین آمیخت و جفت کرد. ما که بچگان این دوییم، اگر میل به علم کنیم، آسمانی باشیم. و اگر میل به خواب خور و نعم و ملبوسات این جهانی کنیم، زمینی باشیم.
این نکته رمز اگر بدانی، دانی
هر چیز که در جُستن آنی، آنی
..
رقصان شو ای قراضه کز اصل اصل کانی
جویای هرچه هستی، می‌دان که عین آنی
(معارف سلطان ولد، ص ۱۵۱ ـ ۱۵۳)
عطار گوید:
اگر تو پرّ و بال دنیی و عقبی بیندازی
خطابت آید از پیشان که هرچ آن جُستی، آنی تو
(دیوان، ص ۵۶۶)

فردا ،

بازهم به تو فکر خواهم کرد

مثل دریا

به ادامه خویش

 . . . 

سیدعلی صالحی


آتش دوزخ باشد

شراب باشد

تو کنار من باشی

و شیطانی که گولمان بزند
شب که شد
از بام جهنم خودمان 
بهشت دیگران را می بینیم . . . 

نیکی فیروز کوهی

خانه‌ام آتش گرفته‌ست،

                           آتشی جانسوز.

هر طرف می سوزد این آتش،

پرده‌ها و فرش‌ها را،

                         تارشان با پود.

من به هر سو میدوم گریان،

                     در لهیب آتش پر دود؛

و زمیان خنده‌هایم، تلخ،

                          و خروش گریه‌ام، ناشاد،

از درون خستهء سوزان،

می کنم فریاد،

                ای فریاد!

                            ای فریاد!

خانه‌ام آتش گرفته‌ست،

                             آتشی بیرحم.

همچنان می سوزد این آتش،

نقش‌هائی را که من بستم بخون دل،

                      بر سر و چشم در و دیوار،

                                        در شب رسوای بی ساحل.

 وای بر من،

                  سوزد و سوزد

غنچه‌هائی را که پروردم به دشواری.

در دهان گود گلدانها،

                 روزهای سخت بیماری.

از فراز بامهاشان، شاد،

دشمنانم موذیانه خنده‌های فتحشان بر لب،

                                    بر من آتش بجان ناظر.

در پناه این مشبک شب.

من بهر سو می دوم،

                         گریان از این بیداد.

 می‌کنم فریاد،

                ای فریاد!

                           ای فریاد!

وای بر من، همچنان می سوزد این آتش

آنچه دارم یادگار و دفتر و دیوان؛

                       و آنچه دارد منظر و ایوان.

من بدستان پر از تاول

                  این طرف را می کنم خاموش،

                                  وز لهیب آن روم از هوش؛

زآن دگر سو شعله برخیزد، بگردش دود.

تا سحرگاهان، که می داند، که بود من شود نابود.

خفته‌اند این مهربان همسایگانم شاد در بستر،

                          صبح از من مانده بر جا مشت خاکستر؛

وای، آیا هیچ سر بر می کنند از خواب،

                           مهربان همسایگانم از پی امداد؟

سوزدم این آتش بیدادگر بنیاد.

می‌کنم فریاد،

                ای فریاد!

                              ای فریاد!